معنی کارگردان فیلم دیده بان

فرهنگ فارسی هوشیار

دیده بان

دید بان یا دیده بانان عالم سیارات سبع کواکب هفتگانه. یا دیده بان فلک زحل که در فلک هفتم است. یا دیده بان کبود حصار زحل، هر یک از کواکب هفتگانه.

لغت نامه دهخدا

دیده بان

دیده بان. [دی دَ / دِ] (اِ مرکب) (مرکب از دید + ه + بان). دیده. دیدبان. بمعنی دیدبان که بعربی ربیئه خوانند. (برهان). دیده دار. (برهان) (جهانگیری). جمع عربی آن دیادبه است فلما ابصرتناالدیادبه خرجوا هرابا. (معجم البلدان ج 2 ص 194).رقیب. راصد. (یادداشت مؤلف). عین. ناظر. شیفه. شیفان. وعوع. وعواع. نظیره، نظوره. دیده بان و نگاهبان لشکر. معنقه؛ جای دیده بان بلند. اعتیان، دیده بان شدن. عین عینان، دیده بان شدن قوم را. (منتهی الارب):
پس از دیده گه دیده بان کرد غو
که ای سرفرازان و گردان نو.
فردوسی.
بدو دیده بان گفت کز دیدگاه
برم آگهی سوی ایران سپاه.
فردوسی.
چنین گفت با دیده بان پهلوان
که بیداردل باش و روشن روان.
فردوسی.
یکی دیده بان بر سر کوه دار
نگهبان روز و ستاره شمار.
فردوسی.
بدو دیده بان گفت از هیچ روی
نبینم همی جنبش و جست و جوی.
فردوسی.
و بر این کوه پاسبان است ودیده بان است که کافر ترک را نگاهدارد. (حدود العالم).
تیغ تو مفتاح قلعتها شد اندر گاه فتح
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان.
عسجدی.
دیده بانان که بر کوه بودند ایستاده بیکدیگر تاختند و گفتند سلطان آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 618). چشم و گوش دیده بانان و جاسوسان دلند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 679).
من ایدر بوم روز و شب دیده بان
چو آید شب آتش کنم در زمان.
اسدی.
دژم دیده بان گفت کای بیهشان
چه گوئید ازین اسب و این زین کشان.
اسدی.
سواران او هم بدان دیده گاه
بر دیده بان دیده مانده براه.
اسدی.
بترک و بجوشن ز کابل گروه
یکی دیده بان دید بر تیغ کوه.
اسدی.
این ژرف و قوی چاه را ببینی
گر بر سر تو عقل دیده بان است.
ناصرخسرو.
هر کجا کور دیده بان باشد
لاجرم گرگ سرشبان باشد.
سنایی.
کنگره ٔ قلعه ٔ اسلام را
نیست به از خامه ٔ تو دیده بان.
خاقانی.
منقطع شد کاروان مردمی
دیدهای دیده بان در بسته به.
خاقانی.
زین هفت رصد نیفکنم بار
کانصاف تو دیده بان ببینم.
خاقانی.
سنگریزه ٔ کوه رحمت بوده اند از بهر کحل
دیده بانانی که عرش از کوه لبنان دیده اند.
خاقانی.
ز هرنوک مژه کرده سنانی
بر او از خون نشانده دیده بانی.
نظامی.
چو شد رایات شاه زنگ منکوس
بر آمددیده بان قلعه ٔ روس.
نظامی.
چو مویش دیده بان بر عارض افکند
جوانی را ز دیده موی برکند.
نظامی.
و گفت چهل سال دیده بان دل بودم چون بنگرستم زنار مشرکی بر میان دل دیدم. (تذکرهالاولیاء عطار).و گفت چهل سال دیده بان دل بودم چون نگاه کردم بندگی و خداوندی هر دو از حق دیدم. (تذکرهالاولیاء عطار).
سنگ سرمه چونکه شد در دیدگان
سنگ بینایی شد اینجا دیده بان.
مولوی.
- دیده بانان عالم، کنایه از هفت کوکب است که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه باشد. (برهان) (آنندراج).
- دیده بانان بام عالم، دیده بانان عالم:
دیده بانان بام عالم را
پرده ها بر بصر ندوخته اند.
خاقانی.
و رجوع به دیده بانان عالم شود.
- دیده بان فلک، کنایه از کوکب زحل است. (برهان) (آنندراج).
- دیده بان کبود حصار، کنایه از زحل است. (برهان) (آنندراج).
- || هریک از کواکب سبعه ٔ سیاره. (برهان) (آنندراج):
دیده بانان این کبود حصار
روز کورند یا اولوالابصار.
خاقانی.
|| کنایه از جاسوس پس لفظ دیده اینجا بمعنی نگاه باشد ومیتواند دیدبان و دیددار بدون ها بوده در اینصورت حاصل مصدر خواهد بود و کلمه ما بعد برای افاده ٔ نسبت یا مرکب بمعنی حافظ و نگهبان. (آنندراج) (بهار عجم).رجوع به دیدبان شود.

دیده بان. [دی دَ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان مرند که دارای 420 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

دیده بان. [دی دَ] (اِخ) دهی است از دهستان فداغ بخش مرکزی شهرستان لار در 90 هزارگزی باختر لار کنار راه فرعی بیرم به لار با 195 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


دیده بان گاه

دیده بان گاه. [دی دَ / دِ] (اِ مرکب) (از: دیده + بان + گاه) محل دیده بان. دیده:
بدان تا برد دیده بان گاه تخت
بر او دیدبانان بیدار بخت.
نظامی.


قلعه دیده بان

قلعه دیده بان. [ق َ ع َ دی دَ] (اِخ) این قلعه در لارستان واقع است، آبش از آب انباری است که بوسیله ٔ آب باران پر میشود و از بناهای قبل از اسلام است. (جغرافیای غرب ایران ص 130).


دار دیده بان

داردیده بان. [دی دَ / دِ] (اِخ) دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد که در 33هزارگزی جنوب باختری الشتر و 21هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه واقع است. محلی تپه ماهور، سردسیر مالاریایی و دارای 60 تن سکنه است. آب آن از چشمه ها و محصول آنجا غلات، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ساکنان از طایفه کولیوند هستند. (از فرهنگ جغرافیا یی ایران ج 6).

واژه پیشنهادی

کارگردان فیلم دیده بان

ابراهیم حاتمی کیا


موسیقی فیلم دیده بان

سیّدمحمّد میرزمانی


نویسنده فیلم دیده بان

ابراهیم حاتمی کیا


فیلمبردار فیلم دیده بان

محسن ذوالانوار


اتاقک دیده بان

برجک

حل جدول

فرهنگ عمید

دیده بان

دیدبان

فارسی به عربی

دیده بان

کشافه، مراقبه

معادل ابجد

کارگردان فیلم دیده بان

732

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری